به نام آن که هرچه هست از اوستاساس بودن ما هم از این روستکنونکه، عمرم از پنجاه بگذشتوجان هم در جهان ، بند به یک موست!!به بعد از رفتنم باید که پرداختمثال زنده ای که از او رود پوست
وصیت می کنم بر اهل وآلمویا هرکس که باشد قُرب و، حق جوستمن از دنیای خود راضی و شادمکه این شادی مرا از خُلق واز خوستجهان چون مرکبی بوده برایمتماما، شامل هم رنگ وهم بوستیکی سرمایه از آن کردم حاصلوآن عشق است ،عشق حضرت دوستمرام عشق وحق باشد سلوکمکه خود سرچشمه هر فکر ونیروستدلی ارام ونفسی مطمینهکه نفس ماجرای آن در آن سوسترها گشتم ز کل آفرینشرهایی از همه، حتی هم از دوست!!!به روز ولحظه ها عمرم گره خوردچه کل لحظه ها ساکن در این کوست!!نه مالی را که دیوان دست گذارد!!!نه ایمانی که شیطانش شود دوست!!!برایم فهم و درک آفرینشخمِ ابرو ، شِکَنجِ زلف وگیسوستچو درویشان مقام شاه دارمجهانم در نظر چون خاک زیلوستغم مشهود ومفقودم به سر نیستکه هرچه هست خال و چشم وابروستزفقر وکثرت و جاه وحَشَم نیزتماما قصّه ی زنبور و کندوستمرا دیوانه خوانند ، یا که عاقل!!!گمانِ قطع، نفسم نفسِ یاهوست!! پردیس نامه (مهندس شجاعی) وبلاگ شخصی ...
ادامه مطلبما را در سایت پردیس نامه (مهندس شجاعی) وبلاگ شخصی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : seyedpardis بازدید : 88 تاريخ : چهارشنبه 12 بهمن 1401 ساعت: 18:53